12 اسلاید صحیح/غلط توسط: najmeh انتشار: 3 سال پیش 194 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممم من آمدم به خداااا هر کی که تست های من را گزارش کرد بدونه اون دنیا تقاضکارش را پس میده
صبج پاشدم رفتم پایین که خانم کیم را دیدم
خانم کیم ( بیا ات اینو ببر پایین واسه مهمون های رئیس )
چشم گفتم و با بقیه خدمتکار ها راه افتادم
رفتم داخل که سه نفر را دیدم همراه جانگ کوک و جیمین پشت میز بزرگ که وسط اتاق بود نشسته بودند
سینه را طرف یکیشون گذاشتم قهور را جلوش گذاشتم و خواستم برگردم که یکشون داشت قهوه میخورد تا قیافع من را دید قهدش را تف کرد بیردن
ات ( ببیخشید حالتون خوبه )
اون نفر ( اره اره اهممم اهممم )
از اونجا دفتیم بیرون
واقعا چرا مگه من چی کار کرده بودم
همونجوری تو شک بودم که رفتم پایین برای صبحونه سر میز نشستم و صبحونم را خوردم بعد رفتم بالا تا برای پدر بزرگ جانگ کوک صبحونه ببرم براش صبحونه را بردم و بهش قرص های دیگش را دادم اخییییی چقدر دلم برلش میسوزه
یه پیر مرد تو این اوضاع بببینش تورو خدا اخیییی
از اتاق اومدم بیرون و در را بستم که چشمم به اون سه تا پسره افتاده
از کنارشون رد شدم ولی خاب یه جوریی نگاه میکردن که انگار میخواستن من را بخورن هنوز چند متری نگذشته بود که از کنارشون رد شدم صداییی باعث شد من سر جام به ایستم
+ امممم ببخشید میتونم بپرسم اتاق پدر بزرگ جانگ کوک کجاست ؟
_ بفرمایید اون اتاق هست سمت راستی جلویی
+ ممنون
به راهم ادامه دادم
وایسا اینا با پدر بزرگ جانگ کوک چی کار داشتن
نکنه میخوان بلایی سرش بیارن بدو رفتم تو همون اتاقی که اونها رفتن
در را چنان با سرعت باز کردم
که وقتی وارد شدم هر سه تاشون به من نگاه کردن با تعجب
+ امممممم ببخشید
_ عیب نداره ما هم داشتیم میرفتیم
اونا از اتاق خارج شدن من هم همینطور
رفتم طبقه بالا که اتاقی توجه ی منو را به خودش جلب کرد با هط قرمز روش نوشته شدا بود ورود ممنوع اما اخه چطورییی ورود
حس کنجکاویم گل کرد
نه ات تو این کار را نمیکنی نمیخواییی که اخراج بشی سریع از اوجا دور شدم
رفتم تو باغ و به کارام پرداختم همینجوری ساعت گذشت
هیییییی امروز خیلی خسته شدم
برم دیگع بخوابم شامم را تموم کردم و رفتم بخوابم
یه نگاهی تو ییی خونه انداختم امروز نه از جانگ کوک و جمین خبر نیست و تازه اون سه تا پسره هم رفته بودن
رو تختم ولو شدم واییی چرا خوابم نمیبره که یاد اون اتاقه افتاد ام
بهتر برم سر بزنم بببینم چه شکلیه واییی خدا خیلی دوست دارم بببینم
الان که شبه کسی نمیبینتم رفتم ت اتاقع درسش را باز کردم واووووووو عمب اتاقی یک اتاق رنگا با رنگ خدشگل واییی خدا چه وسایل های کیوتیییییییی
یک تخت بود و یه کمد خیلی بزرگ با یه کتابخونه بزرگ
در کمد را باز کردم وایییی خدا چه لباس های خوشگلی
داشتن تو کمد را نگاه میکردم که احساس کردم یک نفر پشت سرمه دستم را گرفت و من رل با صورت چسبوند به دیوار و دم گوشم زمزمه کرد
_ مگه نگفتم سرت تو کار خودت باشه ها نگفتم
واییی نه اون جانگ کوک بود
+ ولم کن لطفا
_ ولکت کنم من تازه گیرت اوردم
+ من من فقط داشتم تو کمد را میگشتم
_ چرا فضولی میدونی عاقبت دختر های فضول چی میشه ؟
و محکم دستم را فشار داد
+ ایییییییی درد میکنه
_ جدیییی منم همینو میخوامممم
پس دیگه فضولی نمیکنیی دختر کوچولو فهمیدی
+ اره چشم حالا لطفا بزارید برم
_ نوچ نوچ
که یک دفعه من را انداخت رو تخت با صورت
و دستم را به پشت گرفته بود و رو کمرم خیمه زد
اومد نزدیک گوشم زمزمه کرد
_ چی شد ترسیدی ؟
اخیییی دختر کوچولومون ترسیده
من که هیچی نمیگفتم چون سکوت بهتر بود
من را برگردون و این بار صورتش را دیدم چشماییی که نمیشه گفت چشم های ادم بلکه چشم های یک پادشاه ی یخی بود صورتش را اورد تو گردنم نفس داغش به پوستم میخورد ار لحظه ممکن بود ضربان قلبم از ۱۰۰۰ بگذره
که صدایییی باعث شد قلبم به حالت عادی برگرده
× امممم شما دارید پی کار میکنید
اون جیمین بود
_ د لعنتی الان موقع اومدنه جیمین
× چیه بد موقع اومدم
_ ایشششش
من که هنگ کرده بودم به جانگ کوک که هنوز دستم را گرفته بود نگاه کردم
جانگ کوک از رو تخت اومد پایین
× جانگ کوک و ات شما اینجا چی کار میکنید
_ تو فعلا برو بخواب به مغزت فشار نیار
× باش من رفتم بخوابم کوک خودت میدونی اه راستی جانگ کوک واسه این اومدم بهت بگم که باید بیایی یک پیام مهم اومده برت
_ چیییی اومده
× نمیشه گفت خودت بیا ببین
+ باش
اون دو تا رفتن
این بهترین موقع واسه فرار بود
رفتم کشویی که باز کردم را ببندم گه یه پاک دیدم دگ
بازش کنم نه نمیخواد ولش من که تا اینجا اوموم بزار بازش کنم که صداییی اومد صدلی پا بود ترسیدم جانگ کوک باشه واسه همین پاکت را برداشتم و بدو بدو رفتم سمت اتاقم و در را قفل کردم آخهششششش
میخواستم پاکت را باز کنم که یه پیامی رو گوشیم اومد یونا بود
+سلام جطوری خوبی ات
_ سلام خوبم ممنون
+ راستی حال مادر بزرگت خوبه ؟
_ بهتر دارن صدام میکنن باید برم
+ باش فعلا
خوبه
باش شب بخیر
شببخیر.
که چشماممممم بسته شدم پا شدم اماده شدم برم پایین که یاد پاکته افتادم بازش کردم وایسا اونننن اونننننن نمیتونم باور کنم اون من یک مرد و یک زنم کنار وایساده بودم
گیج شده بودم اینا دیگه کین
با عصبانی در اتاق را محکم باز کردم
فک کنم انقدر عصبانی بودم که با قدم هام نزدیک بود خونه بریزه پایین
سریع رفتم سمت دفتر جانگ کوک چون به احتمال زیاد اونجا بود
اصلا در هم نزدم و فقط محکم در رد باز کردم
جانگ کوک که داشت قهوش را میخورد وقتی من را اینجوری دید
به آرامی قهوش را گذاشت سر میز
+ چت چت شده ؟ مثل این ابر قهرمان ها وارد میشی
_ تو دیگه کی هستی ؟
+ درست حرف بزن ببینم من رئیست
سریع رفتم سمت میزش
و عکس را انداختم محکم رو میز
با دیدن عکس جانگ کوک از تعجب چشماش گرد شده بود ؟
+ اینو ا کجا پیدا کردی
_ مهمه ؟ با داد بلند ی
_ ازت پرسیدم این مهمه
من تو این عکس چی کار میکنم
این دو نفر کین د جواب بده
هیچ جوابی نشنیدم
با عصبانیت موهام را بهم ریخته کردم
+ تو از همون اتاق دیشبی این را برداشتی چطور جرات میکنی به سمت اتاق بری ها ؟
_ گفتم بگو من تو این عکس چی کار میکنم
انقدر بلند گفتن که
با یک سیلی محکم رو پوست سفیدم جواب این دادم را گرفتم
+ اینقدر داد نزن
_ هق .... هق من فقط جواب میخواستم چرا منو میزنی ها
واقعا برات متاسفم هق .... هق
صدایی باعث شد به یک سمت دیگه نگاه کنم
× جانگ کوک چی کار کردی چرا دختر را زدی ؟
+ به تو ربطی نداره جیمین
× یعنی چی به تو ربطی نداره
من که قطرات اشکم داشتن جاری میشودن با سرعت از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق خودم رفتم
همونجوری داشتم تو اتاق گریه میکردم که یکی وارد اتاق شد اصلا سرم را از رو بالشت بر نداشتم فقط داشتم گریع میکرد که دستی را تو موهام حس کردم پا شدم دیدم جیمیه
+ حالت خوبه ات
_ به نظرت خوبم
+ ببین جانگ کوک کلا همینجوریه
اون اینطوریه
_ تا کی باید رفتار افتضاحشو را تحمل کنم میخوام از اینجا برم
+ ببین همه چی را برات توضیح میدیم که چرا تو اون عکسه بودی
_ تو از کجا اون قضیه را میدونی
+ میدونم دیگه
که یک دفعه جانگ کوک وارد اتاق شد
منم همونجوری رو تخت نشسته بودم که با اومدنش پا شدم حیمین هم رو لبه ی تخت نشسته بود که پا شد
اشکام را پاک کردم
که جانگ کوک شروع به حرف زدن کرد علامت ات _
علامت جانگ کوک +
علامت حیمین ×
+بیا تا برات توضیح بدم
_ نمیخوامممممممم گمشو بیرون
+تو الان چی گفتی انگار که تنت میخاره نه
_ نه اخه دیشب حموم بودم
+واسه من حاضر جوابی نکن خانم کوچولو
_ چرا چی شد ؟ حاضر جوابی کنم چی کار میکنی من را میزنی باز
+حواست باشه چی میگی کاری میکنم کع مرغ های آسمون به حالت گریه کنن
_ چی کار میکنی ها
× بچه ها بس کنید لطفا جانگ کوک تو قرار بود اون عکس را به ات توضیح بدی
_ نمیخواد من از اینجا میرم استعفا میدم
+ تو هیچ جا نمیری
_ خیلی خوب هم میرم
سریع کیفم را برداشتم و گوشیم را انداختم تو کیف کو چیکی که برداشته بودم
_ بقیه ی وسایل ها هم واسه خودت اقای رئیس
دستم را گرفت و تو چشمام نگاه کرد
منم به اون چشمایی که انگار از یخ ساخت شدن نگاه کردم
دستمم را محکم فشار
و نیشخندی زد میخواستم برم که پرتم که تو اتاق
+
_ هوییییی چته ؟
+ میخواییی بری نه نمیتونی تو همینجا میمونی
_ مگه زوره
جانگ کوک دست جیمین را گرفت و از اتاق بیرونش کرد جیمین هم هیی داشت تقلا میکرد
× جانگ کوک با ات کاری نداشته باش
جانگ کوک کلید اتاق را برداشت از پشت در
_ داری چه کا میکنی ها
+ تو از این اتاق پات را بیرون نمیزاری
_ چی نه چرت نگو
+ همین که گفتم با داد
منم اشک هام سرایز شد من چی کا کرده بودم که اینطوری باهام رفتار میکرد
از دستش گرفتم
_ نه لطفا هر کاری بگی میکنم نه خواهش میکنم
اون هم با بی رحمی دستم را ول کرد
و در را روم بست و قفل کرد و رفت
من فقط داشتم گریه میکردم و پشت در نشسته بودم
انقدر گریه کردم که خوابم برد
بلند شدم ساعت حدود های ۳ ظهر بود
چیییی یعنی من از ساعت ۱۰ صبح تا الان خواب بودم ماشاالله
رفتم سمت در که بازش کنم که قفل بود
شوخیش گرفته اما من گشنمه چی کار کنم
که صدایی یک خدمتکار اومد
+ ات خانم حالتون خوبه
_ ها اره اره این در را باز کن
+ متاسفم رئیس گفته در را باز نکنیم و غذا هم ندیدم
_ چی آخه چرااااا
+ متاسفم
حالا چی کا کنممممم خدایااااااااا
خودم را مشغول کنم
[۸/۱۵، ۱۷:۳۲] Najmeh: که دیدم گوشیم نیستتتتت
واتتت گوشیم کو
واییی نه حتما وقتی خواب بودم اومدن در باز کردن و گوشیم را بردن
اینا دیگه چرا انقدر بی رحم هستن
وقتی به حرف هاییی جانگ کوک فک میکنم گریه ام میگیره
وایی نه دوباره
بدون اینکه متوجه بشم اشک هام سرازیر شد باورم نمیشه
و دوباره قطرات اشک باعث خوابیدن من شدن
چشمم هام را بازک کردم
واییی من تو جنگل جی کار میکنم
چن تا ادم کنارم بودن
اون من بودم ولی چرا انقدر عوض شده بودن
+هیییی ات توییی
_ اره خودم هستم تو کیی ؟
+ من توام
_ تو منی ؟
+ اره اما با یک تفاوت که از گذشته باخبرم تو تو گذشته ات غرق شدی
_ نه این طور نیست
+ اره دقیقا همینطور
همش صدا صدا صدا گذشته گذشت تو غرق شدی تو تو اونی نیستی که میبینی توووووووو
ووو یک دفعه از خواب پریدم
واییییی چه خوابی بودا
ساعت ۸ شبه
خیلی گشنم بود خیلییییی اما هیچ خبری از غذا نبود یه ادم چقدر میتونه بی رحم باشه
((یک روز بعد ))
حالن خیلی بده دیگه داشتم کم کم نفس های اخرم را میکشیدم منم قراره بیام پیشتون مامان و بابا
دستم را گذاشتم رو شکمم دو روز قشنگ هیچی نخوردم
واییی خدا اب دهنم را قورت دادم بلکه تشنگیم رفع بشه خورشید که از بیرون به اتاقم نور مینداخت باعث میشد گلوم بیشتر احساس تشنگی کنه
رو تختم دراز کشیده بودم
و این هم زندگیه من بود
چشمام را روی هم گذاشتم و اخرین چیزی که شنیدم صداییی
صدایه در اتاق بود
چشمام را باز کردم اینجا کجا بود بهشت یا جهنم با دیدن فرد روبه رو شوکه شدم اون جیمین بود
+ هییی ات حالت خوبه ؟
_ اره خوبم ممنون
یک دکتر هم پیشم نشسته بود دقیقا تو اتاقم بود و رو تخت دراز کشیده بودم دکتری که دلشت سرمم را چک میکرد لب تر کرد
= دخترم ما را خیلی توسوندییی حالت خوبه
+ بله ممنون
= خوب اقای جیمین هم داروهلش از این بخ بعد باید خوب غذا بخوره
_ چشم
و دکتر از اتاق خارج شد
+ چی اتفاقی افتاده بود جیمین
_ راستش تو از شدت گشنگی بیهوش شده بودی اما حالا استراحت کن
و به خدمتکار ی که گوشه ی اتاق ایستاده بود اشاره کرد که غذا بیارن
اون خدمتکار هم کلی غذا اورد و گذاشت رو تخت
وایییی خدا کلی غذا از گشنگی داشتم هلاک میشدم
_ خوب بخور باشه
+ تو نگران نباش جیمین همش را میخورم
جیمین خنده ای ریزی کرد و از اتاق خارج شد
بعد از اینکه غذام را خوردم رفتم لباسم را عوض کردم و این لباسی که دو روز تنم بود را در اوردم و یه لباس خدمتکاری دیگع برداشتم خواستم برم سمت آشپزخونه که جانگ کوک را سر راه دیدم از کناره اش رد شدم ولی صداش باعث شد من متوقف شدم
_ بعد از اینکه کارت را کردی بیا دفترم
هیچی نگفتم و راهم را ادامه دادم
رفتم تو آشپز خونه غذا ی پدر بزرگ جانگ کوک را بردم انار ساعت ۲ ظهر بود براش بردم و بهش دادم از اتاق خارج شدم یاد حرف جانگ کوک افتاده ام
ولش کن بابا یه چن ساعت منتظر بمونه
کار های دیگه ام را انجام دادم که خانم کیم را دیدم یک قهوه دستش بود
+ ات بیا این را ببر واسه جانگ کوک
چیییی نه
_ میشه خودت ببرین
یه جورییی نگام کرد که
فهمیدم چه کار اشتباهی کردم با خنده گفتم
_ اممم ببخشید چشم
رفتم سمت اتاق جانگ کوک خیلی وقت بود که گفته بود بیا دفترم
در زدم اما جوابی نشنیدم اخعش حتما نیست پس من فقط قهوه را میزارم
رفتم داخل و قهوه را گذاشتم رو میز همراه با سینی داشتم برمیگشتم کع یکی موهام را گرفت
+اخیییییی ایییییییی موهام
_ من که نگفتم زود بیا
که با یه حرکت من را از پشت چسبوند به خودش و موهام را ول کرد
+ ببخشید کار زیاد داشتم
_ که اینطور
که دهنش را اورد نزدیک گوشم و گاز محکمی گرفتتتت با دوندانشش
_ ایییییییی
و لم کرد و نشست رو میزش رو به روم
+خاب بشین تا برات داستان اون عکس را بگم این گازم واسه اینکه یادت باشه
_ واقعا باشه
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
خدیاااااااا من به ای نجمه انترررر چی بگممممممم🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴🥴
عاجی جون عالی بود خسته نباشی 🙂💕
فدات
محشر بود 😍💥💥
😚😚